
در ابتد،ا اجتماع درخت ها
باغ، جنگل یا پارک است
و بعد ها قایق و کشتی
دوست داشتم درخت می شدم
♫
و از وقتی عاشقت شدم
دوست دارم پرنده با شم
ای بی خدا حافظی رفته

در ابتد،ا اجتماع درخت ها
باغ، جنگل یا پارک است
و بعد ها قایق و کشتی
دوست داشتم درخت می شدم
♫
و از وقتی عاشقت شدم
دوست دارم پرنده با شم
ای بی خدا حافظی رفته

نه عادتِ زشتِ ناسپاسی دارم
نه میل به رفتارِ سیاسی دارم
آنقدر که هر نفس کشیدن مرگ ست
بیماری ی زندگی هراسی دارم

آمد به سرم هر آنچه می ترسیدم
تاصبر کنم بر آنچه می ترسیدم
سخت است فراقِ تو، بیا، فکر نکن
استاد شدم در آنچه می ترسیدم

ای کرده نهان گنجِ شقایق ها را
مقصد شده ای تمامِ قایق ها را
حُسنت گره در کارِ خداوند شده
به وصل رساند همه عاشق ها را

ای پنجره ی اتاق تو رویایم
شب های دو چشم و زلفِ تو فردایم
با عشقِ تو، اعتبار کافی داری
تا نقد شدن مانده فقط امضایم

خود خواه باش ای کوه و کودالی تعارف کن
چون عشقِ خود، در استخوان هایم تصرّف کن
♫
پاییز شد، تا بیست بشمار و بگو آیا
آماده ایی؟ آماده ام، با من تصادف کن
♫
وقتی خدا ساکن به دل های شکسته هست
کعبه چرا، در قلبِ من قصد تشرّف کن
♫
عمری ست که دنبال یک خورشید می گردی
ای ماه من، در نیمه شب هایم توقّف کن
♫
شرمنده بودن بهتر از کتمانِ یک عشق است
با دوستت …با من شراکت در تأسّف کن
♫
از عشقِ تو، در رنج و اندوهم،خدا را شکر
تا می توانی غرقه ام در این تکلّف کن
♫
ای خنده هایت راهِ نو، در عشق و عرفانم
صبحِ مرا، شامِ مرا، غرقِ تصوّف کن
♫
مبنای هر کارِ درستی، عشق می باشد
جز عشق در هر چه که می خواهی تخلّف کن

برای من و تو کافی نیست
سقفِ مشترکِ آسمان
برای من و تو کافی نیست
کاش در سقفِ یک چتر مشترک باشیم
در باران نیمه شب و آفتابِ ظهر یک دریا
در تختِ خوابِ رویا هایمان
در هوایی از عطرِ چایِ آشپزخانه ایی کوچک
♫
در خاکِ کوچکِ چند گلدان
مشترک شویم ایکاش
که صبح ها
از دستی که به من چای می دهد
آب می نوشند
♫
در هوایی که عطر بوسه های تو را داشته باشد
چه گل هایِ زیبایی خواهد رُست
♫
بیدار شدن و رویا دیدن
صبحی ست که با سلامِ تو آغاز می شود
جایی که زندگی رویا، و رویا زندگی می شود
نا ممکنی که بسیار دوست می دارم

♫
خنده ایی بینِ پرانتز داشت او
بس که استعدادِ هرگز داشت او
♫
تا بگیرد، دستِ گرمِ عشق را
دست هایی سرد و عاجز داشت او
♫
با فرار از عاشقی شد نا روا
هر چقدر اخلاقِ جایز داشت او
♫
با دو بیتی هایی از رنگ و قلم
سوز ها از جنسِ فایز داشت او
♫
در سکوتِ تلخِ عشقی چون عسل
قصه ایی پنهان و بارز داشت او
♫
آسمان نزدیک بود و وا نکرد
بال هایی را که در کِز داشت او
♫
چون که دید از دور ها می بوسمش
گونه ایی از شرم، قرمز داشت او
♫
با دو تا چاله به روی گونه ها
خنده ایی بین پرانتز داشت او

♫
بارانی را دوست دارم
که از غروب شروع شود و
تا نیمه شب ادامه یابد
تا با تو قدم بزنم و خیس و خسته برگردیم
و تو با چای و املتی با گوجه های ریز بهاری
از من حسرتی بسازی برای شاعران شهر
♫
بارانی را دوست دارم
که از شب شروع شود و
تا صبح ادامه یابد
تا بیداری در آغوش تو را خنک کند و
آغشته به هوایی وصف نشدنی
♫
بارانی را دوست دارم
که اول و آخرش با تو باشد و
عطر نفس های تو در تمام قطره هایش
♫
هر سال سومِ خرداد
هوای بارانِ بیست و شش اردیبهشتی دارم
که فتحِ شهری خُرّم بود پشتِ خاک ریزِ دستانِ تو
و مسعودی1 که نبود2
و شهرِ خُرّمی که خونین شهرمان شد
نه به دستِ دشمن، نه
به دستِ دوستان و نزدیکانی که هیچ وقت
دور تر از آن ها، کسی را نداشتیم
♫
هوای تولد
با پدری خیلی خیلی بزرگ، که پنجاه و دو ساله بود
و آمده بود که تولدِ نوزده سالگی دخترش بی او نباشد
پدری خوشبخت که دختر نوزده ساله اش
فقط یک جشنِ تولد سه نفره داشت
نه مثل حالا که دختران نوزده ساله
بیش از نوزده جشنِ تولد دارند
با گروه های طاق وجفت و دوستانِ طاق و جفت
که جشن تولدِ با خانواده
اگر هم باشد بیشتر رفع تکلیف است
♫
هر سال سوم خرداد
دعا می کنم خدا پدرت را بیامرزاد
که این خوشبختی را
با خونِ دل هایی زیادی، به ما هدیه داد
ما خیلی خوش بختیم
که فقط یک جشنِ تولد داریم
♫
پی نوشت ها:
1 زنده یاد مسعود گودرزی، که در آن ایام خود کشی کرد به خاطر دختری که دوست می داشت و خانواده برای ازدواجشان همکاری نکردند
2 مسعودی که می توانست محمد جهان آرای من باشد و افسوس که نبود و شاهین کارگر و دیگر دوستانش خون گریه می کردند

♫
از پشتِ پنجره، عریان گذشته است
سیگار بر لب و، حیران گذشته است
♫
در نیمه هایِ شب، خوابِ تو بارها
از چشمم آشکار، پنهان گذشته است
♫
از عشق دل خورم، اما به راستی
از راه هایِ سخت، آسان گذشته است
♫
عشق آن چنان بزرگ، بینِ گناه هاست
از ارتکابِ آن، شیطان گذشته است
♫
خیلی عجیب نیست، یک رنگِ روشن ست
از چشم من زیاد، باران گذشته است
♫
همواره روشن ست، کم شعله، با دوام
مهرِ تو آذری، آبان گذشته است
♫
عشق اشتباه نیست، عشقی ست اشتباه
که در شروع از، پایان گذشته است
♫
با من موافقی؟ که فکر می کنم
عمرِ گرانمان، ارزان گذشته است
♫
لیلا!، خلیلم و، سلمایِ1 من توایی
جبران خلیل را، جبران2 گذشته است
♫
این روز هایِ من، گل هایِ چیده اند
یعنی که درد از، درمان گذشته است
♫
بی پنچ ملیه یِ، انگشت هایِ تو
یک عمرِ آزگار، زندان گذشته است
♫
♫
پی نوشت:
1_کتاب قصهی عشق اثر جبران خلیل جبران، داستان عشق عمیق خلیل جبران به دختری به نام «سَلما» است
2_جبران خلیل جبران (Kahlil Gibran)، شاعرى است که ساحتِ قدسىِ کلام را درک کرده است. کمتر کسى همچون او توانسته به کلمه عشق بورزد و حقِ کلمه را به خوبىِ ادا کند.