چون پلاك تو آمد گريه كوچه را برداشت
آن پلاك يك كوچه خواهر و برادر داشت
♫
چون پلاك تو آمد اهل كوچه فهميدند
گوشه هايي از اين خاك، خاك هم كبوترداشت
♫
با پلاك تو گفتم از كجاست كه خاكش
از طلا و از نقره گنج هاي بهترداشت
♫
پس پلاك با ما گفت شهر كربلا مي شد
هر زمان كه بر شانه لاله هاي پرپرداشت
♫
بين كوچه هاي شهر سر بلندتر مي شد
كوچه ايي كه در آن روز يك شهيد بي سرداشت
♫
كوچه گفت مي ترسم بين كوچه هاي شهر
كوچه ايي شود بهتر كه شهيد كمترداشت
♫
كوچه گفت مي ترسم كوچه ها به هم گويند
هر شهيد بر گردن نه پلاك، خنجرداشت
♫
با پلاك و با كوچه عهد تازه مي بندم
با نديده ها گويم آنچه را كه باورداشت
بایگانی ماهیانه: جولای 2016
گویند عشق میوه ی ممنوعه ی خداست
می خوانمت ولی به دهانم نمی رسی
در لحظه های پر هیجانم نمی رسی
♫
تو، شعر نا تمامِ منی و تمام شب
می خواهمت ولی به لبانم نمی رسی
♫
گویند عشق میوه ی ممنوعه ی خداست
افشا نمی شوی به زبانم نمی رسی
♫
ای بهترین بهانه ی رفتن به دور دست
این روز ها که بی جریانم نمی رسی
♫
دنبال شعر تازه و یک عشق تازه ام
هی تازه می شوی و به پایان نمی رسی