بیا و فرض کن امروز پنج اسفندست

نه، مثلِ صفرِ زمین، بیشتر نمی گیرد
از آسمان تو هر کس خبر نمی گیرد

نصیب قبر شدن بهتر از بی آغوشی است
دريغ و درد که قبرم، به بر نمی گیرد

به خنده های تو عاشق شدن چه جرمی بود
که عشق، جان مرا، مختصر نمی گیرد

برای عشق تو عمری، درخت بی ثمرم
شكسته،خسته و دستم، تبر نمی گیرد

تو در سرودن من، یک فروغِ نو هستی
سراغی از تو منِ بی هنر نمی گیرد

بیا و فرض کن امروز پنج اسفندست
نگو که شعر من از تو خبر نمی گیرد

مانا مسافر_26 بهمن 95

_____________________________________________________
پنج اسفند: جشن اسفندگان (سپندارمذگان) – روز بزرگداشت زمین و بانوان

تو آن جنونی را که می خواهم نداری

با این که حوایی و یک آدم نداری
اطراف خود از آدمک ها، کم نداری

آنقدر در ابراز عشقم نا توانم
که جرات عاشق شدن را، هم نداری

خاموش هستی مثل یک دشت و گمانم
غیر از مترسک بودنِ من، غم نداری

شادی و آزادی و در بن بست یک عشق
اندوه های روشن و مبهم نداری

در دست من، از غیرت عشق است شاید
میلی به لاله، نرگس و مریم نداری

این عاشقی مستلزم نوعی جنون است
تو آن جنونی را که می خواهم نداری
مانا مسافر_بهمن